روزهای خوش نوپایی
میدونی این روزها...چی برام لذت بخش ترینه؟! وقتی میبینم...پسر کوچولوی شیرینم...همونی که پارسال خیلی فندقی بود داره جلوی چشمام تمرین راه رفتن میکنه...می افته زمین...ولی نا امید نمیشه...با یه لبخند همیشگی...دستاشو میذاره زمین و اون پوشک خوشگلش میره هوا و یا علی و بلند میشه می ایسته... بعد یه نگاه به اطرافش میکنه... اول به چشمای من ! میخواد ببینه تاییدش میکنم..منم میخندممم شاید بهترین لبخندم رو براش میزنم...و هزار بار فدای قد و بالاش میشم.... سرشو میندازه پایین و قدمهاشو , راهشو...دنبال میکنه تا به مقصدش برسه... شاید وسط راه بیافته...تلپ...عاشق این صدام...صدای یه پوشکی خوشگل...چون میدونم پسر خودمه! و دوباره دستای بهشتیش رو رو...